اردوی جهادی عمو مهربان
وبلاگ "فرهنگیان استهبان" نوشت:
اتوبوس حامل مسافران ، سینه کویر را می شکافت و سربالایی جاده را
ناله کنان بالا می رفت . مسافران داخل اتوبوس،عاشقانی بودند که
کوله بار عشق بر دوش می کشیدند تا با دستان پرتوانشان بار نیاز
از شانه نیازمندان برداشته و توانمندی خود را با آنان قسمت کنند .
آنان جهادگرانی بودند که گرمای تابستان را در زلال باران معرفت ذوب کرده
بودند و می رفتند تا به محرومان خدمت کنند .
برخلاف بدی راه حال تمامی مسافران بسیار خوب بود .
پارچه ای روی اتوبوس نصب کرده بودند
" کاروان عشق ، عازم سازندگی "
چهره های خندان و لب های متبسم و دل های پاکشان را خیلی راحت
در مقابل دید همسفرانشان به معرض نمایش گذاشته بودند .
اما در میان تمامی آن ها ، چهره ای بود که معصومیت خاصی را در
خود نهان داشت و بی اختیار هر تازه واردی را به سوی خود می کشید
و آن چهره " عمو مهربان " بود.
عمو مهربان نامی بود که افراد گروه بر روی او گذاشته بودند چرا که
مهربانی در نگاهش ، حرکاتش وانجام امورش موج می زد .
پس از طی مسافتی اتوبوس با ترمز راننده ، صدای خشکی کرد و در
جای خود میخکوب شد . مسافران یکی یکی از آن پیاده شدند و آنچه را
که در پیش رو دیدند باور نمی کردند .
در برهوت بیابان در جاییکه تنها وجود چند خانه گلی حاکی از زندگی
در آن بود ، اهالی روستا با دستانی خالی اما دل هایی پرامید به استقبال
کاروان عشق آمده بودند . چهره های معصوم و بی گناه شان در میان
دود اسپند منقلی که در میان دست های کار کرده شان بود ، گم شده بود .
با اندکی گلاب غبار از روی مهمانانشان شستند و آنگاه بود که نگاه ها
در یکدیگر تلاقی کرد و لب ها به روی یکدیگر لبخند زد ، آنقدر گرم و صمیمی
که گرمای تابستان را در خود ذوب نمود .
پس از یک استراحت کوتاه ، گروه کار خود را شروع کرد . ساعت ها و روزها
و هفته ها سپری شد ، اما آنچه که باعث می شد تا آنان کار خود را برای
دقایقی متوقف سازند ، " عمو مهربان " بود که نیاز به اکسیژن پیدا
می کرد . عمو مهربان جانباز شیمیایی جبهه های جنگ بود که چون
در میدان جنگ به شهادت نرسیده بود ، با خود عهد بسته بود که تا آخرین
قطره خونش در راه رضای خدا ایثار نماید و به همین دلیل داوطلب خدمت
به محرومان جامعه با کاروان به محل مورد نظر اعزام شده بود .
عمو مهربان در یک روز گرم تابستان در حالیکه در میان دست های گرم همراهان
خود و روستاییان تشییع می شد ، با اشک آنان غسل شهادت نمود
و به دیار حق پرکشید .
راهش مستدام و پر رهرو باد .
خاطره از فرهنگی بسیجی: مهشید دلیل