چرا انسان با خدا بیگانه می شود؟
محمد بارونی در وبلاگ "نامه ی مهر" نوشت:
خداوند در قرآن کریم می فرماید: (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ / اعراف 172)
براساس آیه ذکر شده، خداجویی و خداشناسی از ابتدای خلقت (درعالم ذر) در وجود انسان ها به ودیعه گذاشته شده است و ایمان به خدای یگانه ی هستی بخش در اعماق وجود انسان ریشه دارد و این پیمان الهی تا روز قیامت دوام دارد .
برخی از مفسران در تفسیر این آیه نوشته اند که زمانی فرزند آدم به صورت نطفه است (که ذارتی بیش نیستند) خداوند
آفرینشگر، استعداد و آمادگی برای درک حقیقت توحید به انسان بخشیده است. این
خداجویی هم در نهاد و فطرت و هم در عقل و خرد به انسان هدیه شده است، تا همواره انسان
بداند که اگر خودی دارد همه از آن خداست و شناخت خود، شناخت خداست و فرار از خود،
فرار از خداست .
اما این انسان، که ضمیری سرشته به معرفت الهی دارد و با خدای جهان آفرین آشناست گاهی به علت دل مشغولی به زندگی دنیوی با خدای خود بیگانه می شود و به جای جست و جوی حضرت دوست - که درعالم ذر با او پیمان بسته است - به نا آشنای دیگری توسل و توجه می کند.
گاهی تبلیغات غلط، عشق به ثروت و قدرت، خودبینی و غرور، پیروی ازهوی و هوس، انس و علاقه به زینت ها و زیورها و ... معرفت و میل به خداجویی او را تحت تاثیر قرار می دهد و انسان با آشنای خود - خدا - بیگانه می شود و دچار فراموشی می گردد و آن پیمان اَلست (أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی ) را فراموش می کند .
این بیگانه شدن با دوست ،برخی اوقات بر اثر مشغولیت های دنیوی ایجاد می شود و معمولا همه گیر است، لذا خداوند به دیده اغماض به بندگان خود می نگردد و از فراموشی و نسیان انسان چشم پوشی می کند، اما آنگاه که این فراموشی و بیگانگی با خدای خود، آگاهانه و هشیارانه باشد و از سر لجاجت برخیزد، بنا به فرموده قرآن این انسان سزاوار تازیانه است.) فَذُوقُوا بِما نَسیتُمْ - پس بچشید -عذاب جهنم را- به کیفر آنکه دیدار امروزتان را فراموش کردید/ سجده - 14)
پس سزاوار است که انسان همواره به پیمانی که با خدای خود بسته است وعهدی که برقرار نموده است، پای بند باشد. همیشه و همه جا، خدا را حاضر و ناظر بر خود ببیند. با ذکر و یاد خدا، دلش را با نور معرفت روشن نماید. به کارهایش رنگ خدایی ببخشد. از همخانه شدن با آنچه او را از یاد خدا غافل می کند بپرهیزد. با نیروی عقل و فطرت ، پرده های نسیان و فراموشی -حرص و طمع، خود بینی و خودپرستی، عشق های افراطی به مال و مقام و خانواده و ... که همچون غباری اطراف او را می پوشانند- کنار بزند و تقوای الهی را پیشه خود سازد. تا به واسطه این پرهیزکاری و توجه به خدای یکتا، بتواند به بصیرت دست یابد و حق و ناحق را ازهم تمیز دهد ( إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً ) و گناهنش پوشیده شود (وَیُکَفِّرْعَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ) و مشمول آمرزش های الهی قرار گیرد ( وَیَغْفِرْلَکُمْ ) و از پاداش های فراوان دیگری که از فضل و کرم خداست برخوردار گردد.(وَ اللَّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظیمِ)
و براستی آرامش حقیقی آن زمان حاصل می شود که انسان با یگانه ی آشنا همخانه شود و از آنچه سبب بیگانه شدن او با حضرت دوست و فراموشی با یگانه ی عالم است چشم بپوشد. (وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ)